محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

شاهزاده کوچولوه مامانی و بابایی

آش دندونی پزون

چهارشنبه صبح خونه مامان بزرگ بروبیایی بود عمه جون و مهدی و رضا و پسر عمه احمد هم اونجا بودند. وروجک منم داشت با سه چرخش آتیش می سوزوند. فقط هم می خواست بره بغل پسر عمه مهدی حسابی خسته کرده بود بنده خدا رو دست مامان بزرگ طاها درد نکنه خیلی زحمت کشید به همسایه های مجتمغ هم از این آش دادیم     خدا کنه دندونای پسرم راحت در بیاد ...
26 خرداد 1391

یه روز مهم

    پسر گلم چند روزی بود که حالت زیاد خوب نبود من و بابایی خیلی ناراحت بودیم دو مرتبه بردیمت پیش دکترت ،از اشتها افتاده بودی و رنگ وروتم زرد شده بود. دوشنبه صبح تب کرده بودی میخواستم قطره استامینوفن بهت بدم که دیدم بله جای دندونات سفید شده ، داشتم از خوشحالی بال در می آوردم.گرفتمت تو بغلم و حسابی یوست کردم بعد از ظهرش با مامان بزرگ و عمه جون تصمیم گرفتیم تا روز چهارشنبه برات آش دندونی بپزیم ...
26 خرداد 1391

امیدوارم مامانی رو ببخشی گلم

سلام عشق من   میدونم که مامانی قرار بود خاطرات هر روزتو برات ثبت کنه اما اینو هم میدونم که دل پسر کوچولوی مامان اینقدر بزرگه که مامانشو ببخشه  مامانی هم قول میده از این به بعد به قولش عمل کنه   ...
9 خرداد 1391

استقبال گرم از مامان بزرگ

دیروز مامان بزرگ طاها از سفر شیراز  برگشت خونه ، از اونجایی که دل وروجک خیلی برای مامان بزرگش تنگ شده بود، تا مامان بزرگشو دید از خوشحالی بلند زد زیر خنده و دستاشو تند تند به هم می زد . آخ که چه صحنه زیبایی بود حیف که دوربین اون لحظه پیشم نبود تا ازش عکس بگیرم ...
9 خرداد 1391
1